رفتم بخیابان که تماشائی بود هرکوچه برای خود چو دنیائی بود از هر طرفی بسوی آن پنجره ای دلهای خلایق همه دریائی بود هرخانه پر از محبّت و عشق و صفا از خنده و از خوشی چه غوغائی بود خندیده و خوشحال و خرامان دیدم در آخر کار خیر و مانائی بود گفتم که رسید دوره ی عشق و صفا تحریم و جوانبش سرِ پائی بود سردم شد و لرزیدم و بیدار شدم یک خواب قشنگ و خوب و رویائی بود